پس بگير دستانم را از پس خروارها خاطرات گمگشته در صداي سکوتی که مرا مجبور به آن ساختند و در آن هتک کردند خويشتن من را , پس بگير تمام ثانيه هایي را که از من و ما کشتند و به خاک سرپردند تاسيه پوشان خاک و افلاک را در بزمي خونين گريه دار هميشگي من ها سازند آری آنان کهنه قبای تردید را همبستر چشم های آفتاب کرند تا آفتابگردان ها را بهانه ای نباشد که هرروز رقص شعله های خورشید را از کرانه های خاور تا پشت سینه ی سنگی آسمان باختر به نظاره نشینند و رسم تابيدن را از او فراگیرند, بيا و ببين قراقولان چند کوله بار پر از اميد رسيدن و شاد زيستن ها در پس گورستان چهره خشکیده ام دفن کرده اند و به مجازات سارقين سیب ها چندین و چند سیب را بر کرسی محکمه بردند , با پتک قاضی بر سرشان کوفتند و هزاران درخت نو شکفته را در انفوان روزهای نونهالی از دم اره های سرکش دماندند و بر سينه خاکشان گستراند, آه بیا ببین که ترانه بيد مجنون در راه ممنوعيت رخت رخوت بربسته و صدای کوس زنگ انشا با دست گیری ناله های نفرين مادرانی کهنه سوگ ديده عجين گشته تا پر کند گوش زمان را از غريو ای کاش حتی قلیل! بیا و لحظه ای همنشین باش بااولین بیت مثنوی انتظار وببین که چگونه شعله های تردید شاعر بند بند ابيات این مثنوی خاموش گشته وقتی که بی مهابا چشمانش را بر من فروبست و آرزو هایم را بر لبه پرتگاه عمیق غرورش نشانه رفت تا زمان را از زمین بگیرد و ضمیرم پر شود از ظنین . کاش می شد با چند تلنگر به گذشته بازگشت حتی گذشته ای که در گذر زمان عمری دراز از آن را به خاطر ندارد!
:: بازدید از این مطلب : 414
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0